یک داستان کوتاه از گوشهٔ میدان

مطلبی که می خوانید به قلم خانم الهام مراد و دو علاقه مند به توسعه محلی به رشته تحریر درآمده است که به نظرم درس بزرگی برای دوستان تسهیلگری که در جوامع محلی فعالیت می کنند، دارد. آن را با دقت بخوانید، به آن فکر کنید و اگر دوست داشتید حتما در بخش «نظر»، بنویسید که چگونه فکر می کنید.

= = =

من اسماعیلم، یه مغازهٔ نقلی دارم گوشهٔ تنها میدون یکی از محله‌های قدیمی یه شهر مرزی که انگار همیشه یه قدم عقب‌تر از توسعه مونده. نه اینکه مردمش نخوان پیش برن، نه؛ ولی هرچی وعده اومده، یا نصفه‌نیمه مونده یا وسط راه برگشته. هوای اینجا گرم و خاکیه، ولی آدم‌هاش صمیمی و پرتلاشند.

از گوشهٔ مغازه‌م خیلی‌ها رو می‌بینم، خیلی‌ها رو می‌شناسم. سرم برای شورا و رئیس شدن درد نمی‌کنه، ولی مردممو دوست دارم. همیشه دلم می‌خواسته هر جا تونستم، یه قدم برای هم‌محله‌ای‌هام بردارم.

یادمه چند سال پیش، من و دخترم مارال با کمک یه سری از جوونای محله، یه کتابخونهٔ کوچیک توی اتاق پشتی مسجد راه انداختیم. چند تا قفسه، چند جلد کتاب دست‌دوم، ولی دل‌مون خوش بود که عصرها چند تا دختر و پسر می‌اومدن و هم‌صحبتی و قصه‌خوانی می‌شد. کار کوچیکی بود، ولی واقعی بود.

همین چند وقت پیش، یه گروه از تهران اومدن. گفتن دنبال اجرای یه طرح فرهنگی و اقتصادی برای خانوما و جوونا هستن. خانم‌های محل ذوق زیادی داشتن برای این طرح، صحبت‌های توانمندسازی بود و درآمد. یادمه وسط حساب کردن خریدای مشتری‌ها، همیشه صحبت این شهری‌ها بود. یادمه اولش همه خوشحال بودن. فکر کردیم واقعاً قراره اتفاقی بیفته. همین مارال خودمون کلی از خانم‌ها رو جمع کرده بود، تشویق کرده بود برای همکاری باهاشون.

ولی از همون روزهای اول، همه چی یه جور عجیب پیش می‌رفت. گروهی که اومده بودن، زیاد با کسی حرف نمی‌زدن. سریع می‌اومدن، کاراشون رو انجام می‌دادن، می‌رفتن. من تک‌تک بچه‌های این محل رو می‌شناسم، می‌دونم همشون الان دارن چی کار می‌کنن، ولی خدا شاهده یه کلمه نمی‌تونم بگم چند و چون کار اینا چی بود.

هر وقت سوالی ازشون می‌شد، جوابشون کوتاه و تند بود: «ما تخصص داریم، شما نگران نباشید.» یا «ما می‌دونیم چی کار می‌کنیم.» حتی یه بار یکی‌شون به یکی از خانم‌ها گفت: «اگه قرار بود اینجا پیشرفت کنه، تا حالا کرده بود!» یادمه مارال خیلی از این حرف بهش برخورده بود.

کم‌کم فهمیدیم برای تصمیم‌هایی که گرفته می‌شه، هیچ‌کس از محل نه مشورتی داده، نه نظری خواسته. فقط اسم مشارکت آورده می‌شد. یه سری کلاس برگزار شد، ولی بدون برنامه‌ریزی درست. نه درآمدی برای خانم‌ها داشت، نه بازار مشخصی. یه بار تو مغازه پرسیدم از زهرا خانوم که پای ثابت جلسه‌ها بود که چه خبر از کلاس‌ها و توانمندسازی‌ای که می‌گفتن داره پیش میره؟ برگشت گفت: «بابا چه توانمندسازی‌ای؟ تا حالا خرج رفت‌وآمد ما هم درنیومده آقا اسماعیل»

یکی از چیزایی که بیشتر از همه توی ذهنم مونده، گزارش‌هایی بود که بعدتر شنیدیم ازشون منتشر شده. پر از جملات قشنگ: «تحول در اقتصاد محلی»، «توانمندسازی زنان»، «مشارکت گسترده جامعه». ولی ما که اونجا بودیم، دیدیم چیزی جز چند جلسه‌ی پخش‌وپلا و کلی توقع از آدمای محلی در جریان نبود. هیچ‌کس نیومد بپرسه چی یاد گرفتید، چی به دردتون خورد، چی باقی موند؟

مارال یه بار اومد خونه و گفت: «من دیگه نمی‌تونم! معلوم نیست که من واقعا جزئی از این کارم یا فقط موقع جمع کردن خانما من باید باشم و بقیه‌ش به من ربطی نداره؟». دیدم چطور دخترک باانگیزه‌م، حالا داره به همه‌چی شک می‌کنه.

کم‌کم اون گروه هم رفت. کار تموم شد، ولی برای ما هیچی شروع نشده بود. چیزی که موند، فقط سوءتفاهم بود. اونایی که تو پروژه بودن، زیر سوال رفتن. بقیه هم گفتن: «بازم یه عده اومدن، کاری نکردن، رفتن.»

من اسماعیلم. یه مغازه‌دار گوشهٔ میدون محل. نه کارشناس توسعه‌ام، نه سرم برای کارای شورا درد می‌کنه. نشستم گوشه مغازه‌م و فقط گوش می‌دم. دلم می‌خواست یکی از این بچه‌هایی که میان برای بهتر کردن زندگیمون، یه روز بیان صبح تا شب گوشه این مغازه کنار من. بخندن، صحبت کنن، سوال کنن، حال‌و‌احوال کنن، یا فقط در سکوت گوش بدن. شاید اون موقع، دفعه بعدی که از خانم فلانی می‌پرسم کلاس‌ها چه خبر، بهم از اون لحظه‌ای بگه که یکی از حرف‌هاش شنیده شد، یکی از نیازهاش جدی گرفته شد، یا حداقل یه چیز واقعی و به دردبخور یاد گرفته.

📝 نوشته شده مشترکا توسط سه علاقه‌مند به توسعه محلی

نوشته ای کوتاه در باره توان افزایی اجتماعی

توان افزایی اجتماعی، فرایندی است تدریجی، مبتنی بر مشارکت، که طی آن، شهروندان یک عرصه شهری، که می تواند محله یا بلوکی از محله باشد، از دسترسی بیشتری به منابع مختلف، اعم از دانش، قدرت و ثروت بهره مند می شوند و می توانند در فرایندی شراکتی همراه با دست اندرکاران کلیدی مدیریت شهری به تصمیم سازی و تصمیم گیری در باره فضای شهری شان و مسائل مختلفی نظیر مسئله های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و... بپردازند، با این نگاه که کیفیت زندگی شان بهبود یابد. این همان فرایند افزایش اختیار نسبت به محیط زندگی است. طبیعی است در این فرایند، گفت و شنود مهم ترین بخش است. روابط اجتماعی تغییر می کند و به تدریج کسانی که ممکن است صدایی نداشته باشند، به تمرین گفت و گو بپردازند. زنان، کودکان، سالمندان، افراد کم توان، جوانان، علاقه مندان و گروه های اجتماعی مختلف مشارکت می کنند. افراد خود را باور می کنند و از حق خود بر شهر بهره مند می شوند.
توان افزایی اجتماعی یعنی تسهیل شکل گیری گروه های اجتماعی در یک فضای شهری و افزایش توان آنان برای تسهیل مشارکت شهروندان محله در مسئله یابی و حل آن و افزایش ظرفیت برای تفکر گروهی در ابعاد مختلف.
این رویکرد می تواند توسط شهرسازان ما به کار گرفته شود با این توضیح که مردم بخش لاینفک شهری هستند که در حال تغییر است و آنان حق دارند در باره شهر خود نظر دهند، مشارکت و سهم  داشته باشند.