در باره تجربه زیسته
چند سال پیش، یکی از دوستان از من خواست که «تجربه زیسته» خودم را در باره دورانی که در روستاهای جنگلی در استان های مازندران و گیلان و گلستان بودم ارائه کنم. رک و صریح بگویم، اولین باری بود که این ترکیب یعنی «تجربه زیسته» را می شنیدم. از او پرسیدم که «تجربه زیسته» مگر فرقی با «تجربه» دارد؟ و او تنها توضیحی که در آن هنگام به من داد، این بود که این تجربه مستقیم توست، بدون واسطه، نه تجربه دست دومی که دیگری کرده باشد. خوب تعجب کردم چون به هر حال اگر از من می پرسید که تجربه خودت را بگو، من حتما تجربه خودم را می گفتم. باید بگویم که بعدها متوجه مفهوم آن شدم. تجربه زیسته همان است که زندگی کرده ایم. ممکن است تجربه ای را ببینید یا حتی از کنارش بگذرید یا حتی بخشی از آن حس کنید، اما تجربه زیسته نباشد. تجربه زیسته یعنی اینکه آن تجربه را زندگی کرده باشید. یادم می آید که در آن شش سال یا بیشتر، از یک روستا به روستای دیگر می رفتیم، از یک جلسه به جلسه دیگر، از یک استان به استان دیگر، اما بی وقفه از یک جا به جای دیگر. می شنیدیم، حرف می زدیم، ارتباط می گرفتیم، می نوشتیم، می خواندیم، و تجربه قبلی را بیان می کردیم، یاد می گرفتیم، باز هم می خواندیم، می نوشتیم، می شنیدیم، و گاه حتی ناظری بودیم که گفتگوهای روستاییان را با لذت تسهیل می کردیم. همه لحظات ما در جنگل خلاصه شده بود و نشستن با جنگل نشینان یا کسانی که با جنگل سر و کار داشتند. هر روز چیزی به دست می آوردیم و در این مدت چیزهایی را هم از دست دادیم؛ زمان سریع می گذشت، اما تجربه ای را زیست کردیم که در نوع خود حداقل برای من بی نظیر بود. اولین باری بود که اینچنین طولانی و بی وقفه به دنبال شکل گیری مشارکت بودیم، و روش هایی را به کار گرفتیم که متفاوت بود. باید بگویم که تجربه زیسته، فقط داده ها یا اطلاعاتی نبود که رد و بدل می شد بلکه خاطرات ساخته شدند، احساسات شکل گرفتند، و به تدریج، هر چه پیش می رفتیم، تبدیل درکی عمیق از روابط اجتماعی - اقتصادی، از ارتباطات بین افراد، دستگاه ها، بخش ها و حتی پایلوت ها گردید. اینک می توانستم با قدرت بگویم که می دانم جنگلداری امری است اجتماعی. اجتماعی بودن جنگلداری را با تمام وجود درک کرده بود و انگار دیگر فقط تجربه یک جلسه یا یک کارگاه یا ارتباط با مردم نبود، بلکه درک عمیق و چندلایه از همه روابط اجتماعی بود که در من بتدریج در بستر زمان، در لابلای آن قرار گرفته بود. این بار مشاهده من، فقط دیدن چهره یک دامدار در دل جنگل نبود، بلکه مشاهده همه رابطه ای بود که او با سرزمین برقرار کرده بود. در این سالها، در کنار جنگل نشینان، زیستم، با آنان گفت و شنود داشتم، از دردها و رنج های آنها مطلع شدم و در عین حال، دیگر بتدریج متوجه خودم نبودم. هر چه بودند، آنان بودند. تاریخ زندگی آنان بخشی از تاریخ زندگی من شده بود. در ضمن فقط جنگل نشینان نبودند، همه عرصه را حس کرده بودم، رابطه ای که جنگل با آب و پرندگان و حیات وحش داشت؛ عرصه جنگلی و عرصه دشتی در یک کل به هم پیوسته. روزهای اول، صحبت از خدمات اکوسیستمی جنگل بود، اما هر چه می گذشت، حس می کردم بیشتر از خدمات، ارتباطات اکوسیستمی که باید لحاظ شود و به خوبی و عمیق درک شود. اگر انسان ها از این خدمات بهره می برند، به این واسطه است که در درون این ارتباطات اکوسیستمی، در درون حریم این اکوسیستم قرار گرفته بودند و اگر قرار باشد که این ارتباطات تداوم یابد، لازم است حرمت این حریم نگه داشته شود. اجتماعی بودن جنگلداری یعنی همین که متوجه باشیم انسان ها در کنار هم بتوانند این حریم را حفظ کنند.
پای قصه هایشان نشستم و متوجه شدم که ارتباط آنان با جنگل و اصولاً فضایی که در آن زیست می کنند چگونه است، آنان هم بتدریج از جنگل فراگرفته اند. ممکن است این ارتباط برای نسل جدید ضعیف تر یا گسسته باشد، اما چنان که بارها دیدم، این ظرفیت وجود دارد که این ارتباط برقرار گردد. البته جوانانی را دیدم که چه پرشور برای جنگل شان فعالیت می کنند، با دخترانی در روستاها جلسه داشتم که برای حفاظت جنگل آماده بودند. تلاش برای تغییر الگوی کشت را به نفع جنگل تجربه کردم، و متوجه شدم که چه اندازه معیشت در تعیین نگاه ساکنان روستاهای جنگلی اثربخش است هرچند همه ماجرا نیست. البته سودجویان هم پیوسته دنبال نقشه های تخریب جنگل بودند. در جشن ها مانند شیلان کشی شکست کردم، از یک سو، در یک دوره، ناظر مسابقات فوتبال در ییلاق محلات بلیران بودم و از سوی دیگر، میزبان مهمانان در اقامتگاه بومگردی در چهلچای بودم. بارها تابستان و زمستان دیدم و از زیبایی رنگها در جنگل پاییزی به وجد آمدم. همراه جنگلبانان قدم زدم و در کنار دوستداران حیات وحش، به صدای مرال در بلیران گوش دادم. با علاقه مندان تعاونی شکل دادیم و در جای دیگر، برای کاهش لطمه به جنگل، روش مدرسه در مزرعه را برای مدیریت تلفیقی آفات در برنجکاری به کار بستیم. در همایش ها، به پای صحبت های کارشناسان جنگل نشستیم و با روستاییان، حتی طرح های ساده جنگل داری نوشتیم. روی صنایع دستی جنگلی کار کردیم و تجربه های متعددی از تولید و فروش را پشت سر گذاشتیم. هر روز لاگ می نوشتیم و البته تا می توانستیم گوش می دادیم. در برخی جلسات از وضعیت جنگلها و جنگلداری مردم پایه در کشورهای دیگر خبر دار شدیم و در روستاها دوره های آموزشی برنامه ریزی تلفیقی داشتیم و افراد بسیاری در آن شرکت می جستند. با دهیاران بسیاری از روستاها گفتگو کردیم و البته با بخشداران و فرمانداران هم در باره طرح ها و آموزش ها صحبت کردیم. خلاصه کنید، مطابق با یک نقشه راه، عمیقاً مسائل را دنبال می کردیم.
بگذریم. حرف برای گفتن در باره این تجربه بسیار دارم. شاید همین اندازه برای الان کافی باشد.